مرد دو زنه ... حکایت های پند آموز
مردی دارای دو زن بود . زن اولی خیلی او را اذیت میکرد و شب و روز سبب اوقات تلخی او را فراهم میکرد . یکی از رفقایش را ملاقات نمو د . رفیقش دید که او خیلی کسل و پژمرده است . پرسید : رفیق شما را چه میشود که اینطور افسرده هستید ؟ در جواب گفت : می دانید که من دو زن دارم . اولی خیلی اذیتم می کند . رفیقش گفت من این نگرانی را رفع می کنم . امروز ظهر به منزل نروید و مطمئن باشید شب که به خانه رفتید خانم در نهایت گرمی از شما استقبال و پذیرائی خواهد کرد .
سپس آن مرد ظهر به منزل دوست دوزنه خود رفته در زد و پرسید : آقای دو زنه تشریف دارند ؟ خانم فهمید همه میدانند که شوهرش دارای دو زن است . جواب داد : خیر ، ظهر نیامده است . اگر آمد به او بگویم چه کسی او را کار داشت ؟ آن مرد گفت : هر وقت آمد بگوئید که : آقای سه زنه آمده بودند عقب شما که برویم منزل دوست چهارزنه به اتفاق ایشان آقای پنج زنه را برداریم برویم منزل دکتر شش زنه و او را به بالین آقای هفت زنه ببریم . وعده کرده ایم که آقایان هشت زنه و نه زنه هم آنجا باشند .
خانم دید که شوهر خودش از همه نجیب تر است زیرا فقط دو زن دارد . شکر خدا را بجا آورده و شب که شوهرش به خانه آمد با کمال گرمی و محبت از او پذیرائی نمود . از آنطرف یارو هنوز دعا به جان رفیقش میکند که چنین حقه ای را سوار کرد